جوری زندگی کن که انگار بار دومی است که زندگی را تجربه میکنی و انگار بار اول اشتباه زندگی کردهای.
از کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند
دانیل مارتین کلاین زمانی که دانشجو فلسفه بود علاقه زیادی به یادداشت کردن جملات کوتاه از فیلسوفهای بزرگ داشت و آنها را در دفترچهای یادداشت میکرد. هدف او از این کار یافتن راهی برای درست زندگی کردن بود اما دانیل مارتین در نیمه عمر خود این دفترچه را کنار میگذارد و دیگر جملات کوتاه فلسفی به آن اضافه نمیکند.
حال کلاین با حدود شصت سال سن و زندگی در دهه ششم زندگیاش و پس از سالها مطالعه در فلسفه دفترچه را پیدا میکند و به بررسی جملات و سبک زندگی گوینده آنها از ابعاد مختلف میپردازد که این خود باعث اشنایی هرچند ناچیز خواننده با دنیای پیچیده فلسفه میشود.
نویسنده در این کتاب از ارسطو، بیکن و نیچه گرفته تا سارتر، کامو و ویتگنشتاین، در یک گشت فلسفی-تفریحی، به مسائل فلسفی درون و بیرون زندگی میپردازد.
جملاتی از متن کتاب
خب درسی که من در اینجا گرفتم از این قرار بود: اینکه تمام وقتم را صرف حسرت خوردن هر چیز مهم یا پیشپاافتادهای در زندگیام بکنم که به آنها نرسیدهام راه مطمئنی برای از دست دادن هر چیزی است که در حال حاضر پیشِ روی من و در اختیار من است. با توجه به اینکه در این سنوسال و با دیدگاه خاصی که دارم حالا دقیقا میدانم که بعدش چی میشه.»
بچه که بودم مرتب فکر میکردم وقتی بزرگ شوم زندگیام چهطور خواهد بود. بعدتر در سنین نوجوانی به این فکر میکردم که بعد از فارغالتحصیلی زندگیام چه شکلی خواهد شد و همینطور زندگی گذشت و ادامه پیدا کرد. زندگیام را یک جورهایی آب بستم بهش.
رالف والدو امرسن اشارهی خوبی دارد که در مورد زندگی من یکی خوب مصداق دارد: ما همیشه در حال آماده کردن خودمان برای زندگی کردن هستیم اما هیچوقت زندگی نمیکنیم.»
گذر از این ابهام انتخاب زیستن – انتخاب ادامهی زندگی – پیشدرآمدی است به خلق تعریف شخصی فرد از معنای زندگی. در بوتهی آزمون خودکشی، ما به یک دلیل تصمیم میگیریم که زنده بمانیم. هر دلیلی، حتا اگر این دلیل صرفا این باشد که نمیخواهیم بمیریم. وقتی کامو در رمان بیگانه نوشت: اگر در جستوجوی معنای زندگی باشید هرگز زندگی نخواهید کرد.» همین موضوع را از زاویهی دید متفاوتی بیان میکرد. معنی زندگی، چیزی نیست که بتوانیم جستوجو و کشفش کنیم. چیزی است که شخصا بایستی خلقش کنیم.
من نمیتوانم قدبلند باشم. نمیتوانم کاری کنم که مثلا در مراکش به دنیا بیایم. اما اینها خیلی هم مهم نیست، مهم در مقیاس اینکه مثلا من میخواهم چه کسی باشم، میخواهم دقیقا چگونه زندگی کنم، میخواهم با مدتزمان محدودی که روی کرهی زمین به عنوان طول عمرم در اختیار دارم چه کنم و میخواهم چگونه و براساس چه ایدئالهایی بمیرم. اینها دقیقا چیزهایی است که فردیت مرا میسازد.
ادامه مطلبسارتر و رفقای اگزیستانسیالیستش – کامو و سیمون دوبووار – مسئلهی بغرنج و پیچیدهی جبر و اختیار را به شیوهی ویلیام جیمز حل کردند: اولین اقدامشان به عنوان کسانی که به ارادهی معطوف به باور اعتقاد دارد، اعلام تقدم هستی بر چیستی بود.
رواج فلسفه درمانی در قرن بیست و یکم
کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال از سری کتاب های معنای زندگی تلاشی ست برای شناخت انسان و پویه شناسی درونی اش بر اساس چهار دلواپسی غایی اگزیستانسیال و کاربست این شناخت در رواندرمانی. این چهار دلواپسی یا اضطراب غایی عبارتند از مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. هر کدام از این دلواپسی ها تنش دیالکتیکی را منجر می شود که اضطراب ناشی از این تنش است. روانرنجوری نتیجه ی برخورد نامناسب با این اضطراب است.
مرگ: یالوم می گوید مرگ سرچشمه ی اصلی اضطراب است. انسان موجودی است که می داند متناهی و فانی ست و رویارویی با این واقعیت برایش اضطراب آور است. انسان در رویارویی با مرگ دو راه پیشرو دارد. یکی آنکه تلاش کند آگاهی از آن را سرکوب کند و از آن فرار کند که این راه می تواند منجر به نابه هنجاری روانی و زندگانی غیراصیل شود. راه دیگر رویارویی صادقانه با مرگ و پذیرش آن و به جان خریدن اضطراب عادی ناشی از این مواجهه است. این راه انسان را از نابه هنجاری روانی دور می کند و امکان زندگانی اصیل را فراهم می کند. یالوم موارد بالینی فراوانی را گزارش می کند که در آن مرگ و آگاهی از آن هم موجبات روانرنجوری شده و هم امکان زندگی اصیل را فراهم کرده است و این به خود فرد بستگی دارد که چگونه با واقعیت میرایی اش روبه رو می شود.
آزادی: دلواپسی غایی دیگری که انسان می بایست با آن روبه رو شود آزادی ست. پذیرش آزاد بودنمان ما را مسئول موقعیتی می کند که در آن هستیم. مسئولیت به قول سارتر یعنی بانی و مولف انکار ناپذیر یک رویداد یا شیء بودن. یالوم گفته ی یکی از اساتیدش را نقل می کند:هدف رواندرمانی آن است که بیمار را به مرحله ای برساند که بتواند آزادانه انتخاب کند. پس از پذیرش مسئولیت خود و اینکه خودمان گرفتاری های زندگی، احساسات و رنج هایمان را پدید آورده ایم، نوبت خواستن می رسد. مهم است که فرد ظرفیت خواستن و آرزو کردن را داشته باشد در غیر این صورت تغییری در زندگی اش ایجاد نمی شود. گرایش زیادی در افراد وجود دارد که از آزادی خود فرار کنند و آن را انکار کنند و دست به دامان نظریات جبرگرایانه شوند تا از بار اضطراب ناشی از آزادی بگریزند. پذیرش آزادی خود به این معناست که بپذیریم ساختار از پیش تعیین شده ای در بیرون وجود ندارد و اوضاع می تواند کاملا به گونه ی دیگری باشد.
تنهایی: تنهایی اگزیستانسیال اشاره به جدا افتادگی انسان از جهان دارد. این تنهایی همچون مغاکی ست که بین فرد و جهان دهان باز کرده است. انسان خود را در تصمیم گیری ها، رویارویی با مسائل زندگی و مرگ تنها می یابد. فرد از طرفی می خواهد با دیگران باشد و خود را درگیر جهان کند اما از طرفی خود را جدا از آن ها می بیند. این مسئله تنش دیالکتیکی را سبب می شود. فرد برای فرار از اضطراب ناشی از این تنش روش های مختلفی را به کار می گیرد. درگیر شدن در روابط مختلف به هر قیمتی برای رها شدن از تنهایی، منجر به روابط ناسالم و غیراصیل بسیاری می شود. یالوم می گوید روبه رو شدن با تنهایی اگزیستانسیال و پذیرش آن، پیش شرط ضروری ایجاد روابط اصیل است. تنهایی اگزیستانسیال بخشی هستی انسان است و نمی توان آن را از بین برد اما از طریق روابطی همچون عشق اصیل می توان از آن کاست.
پوچی یا بی معنایی: بامعنا بودن زندگی فرد زمانی ست که ساختاری بر زندگی او حاکم و خود را در فعالیتی درگیر می کند که هدف، جهت و مقصودی دارد. زمانی که این ساختار به هم بریزد و فرد ارتباطش با جهان سست شود، و نداند کجاست و به کجا می رود، پوچی را تجربه می کند. فروپاشی بنیان های اسطوره ای و دینی در غرب که ساختار منسجمی را برای انسان غربی فراهم می کرد، منجر به بحران معنایی شد که توجه نیچه را بسیار به خود جلب کرد. از نظر نیچه نیهلیزم در دل تفسیر مسیحی از هستی وجود داشت. تفسیری که مبتنی بر مدل دوجهانی افلاطونی بود و زمانی که جهان دوم زیر سوال می رود، با جهان بی معنایی روبه رو می شویم که در ابتدا صرفا به خاطر آنکه در خدمت جهان دوم بود، معنایی داشت. از این رو، انسان امروزی برای معنابخشیدن به زندگی اش با دشواری بسیاری روبه روست. او در دریایی از امکانات مختلف قرار دارد که هر کدام او را به سویی فرا می خواند. از نظر یالوم فعالیت هایی همچون انسان دوستی، تلاش برای بهبود اوضاع خود و دیگران، خلاقیت، فدا کاری برای یک آرمان و. راه هایی برای معناجویی در جهان مدرن است. یالوم معتقد است تعهد پادزهر معضل پوچی ست. هرچه فرد بیشتر در جهان خود درگیر باشد، کمتر با مسئله پوچی روبه رو می شود و زندگی اش را معنادارتر احساس می کند. خصوصیت از خود برگذرندگی انسان که فرانکل بسیار بر آن تاکید می کند، به او امکان می دهد که از خود فراتر رود، خودش را فراموش کند و درگیر تحقق ارزشی شود که زندگی اش را سرشار از معنا می کند.
ادامه مطلبکریس هیوئر اندیشمند مسیحی درباره شخصیت امام حسین (ع) و قیام عاشورا می گوید:اگر میخواهیم مفهوم کربلا را درک کنیم باید به آن امری فراتر از سرزمین عراق و فراتر از یک بحث مربوط به شیعیان یا مسلمانان نگاه کنیم باید واقعه کربلا را به عنوان یک بخش از سرگذشت بشریت ببینیم . ما انسان ها یک تاریخ جمعی داریم و ما اولین نسل بشر نیستیم می توانیم به گذشته و نحوه زندگی انسان های دیگر نگاه کنیم و از آن ها الگو بگیریم و همینطور می تواند برای ما درس عبرت و هشدار باشد که این انسان ها تحت این شرایط ، آن اعمال قبیح را انجام دادند و امام حسین (ع) در این شرایط ، به این صورت عالی و شرافتمندانه عمل کرد .
لینک سخنرانی در آپارات
من که مسیحی هستم نیز دوست دارم با یادآوری وقایع کربلا از آن ها درس بگیرم .
برای درک اهمیت امام حسین (ع) باید به زمان خود پیامبر برگردیم چرا که پیامبر ( صلی علیه و آله ) ، علی ( علیه السلام ) را به عنوان جانشین خود برای رهبری جامعه منصوب می کند و این اصل شکل می گیرد که خداوند است که رهبر جامعه را معین می کند .
همه اتفاق نظر دارند که یزید نمونه یک مسلمان خیلی بد و به طریق اولی یک رهبر خیلی بد بود ، او علنا علیه دستورات الهی عمل می کرد و احکام را زیر پا می گذاشت ، در این جا یک بحران رهبری پیش آمد ، اینکه در برابر ظلم و عصیان چگونه باید برخورد کرد .
حدیثی از پیامبر داریم که اهمیت این موضوع را به ما نشان می دهد ، او به مناسبتی می فرماید : " بزرگترین جهاد ، گفتن حرف حق در برابر سلطان جائر است " . این سخت ترین چالش برای هر انسانی است که جلوی یک فرد ظالم بایستد و تسلیم نشود .
بنابراین در مدینه ، در ذهن حسین (ع) این مسائل می گذرد و او میداند که چیزی نمانده تا یزید بخواهد که با او بیعت کند و می داند که یزید برای رهبری جامعه شخصی کاملا بی لیاقت است ، در این مرحله یک اتفاق تکان دهنده در جامعه اسلامی در حال اتفاق افتادن است .
هنوز پنجاه سال از درگذشت پیامبر نگذشته و ما در آستانه قتل عام نوه پیامبر قرار داریم ، شب قبل از نبرد ، امام حسین (ع) یاران خود را جمع می کند و به آن ها می گوید : ببینید فردا به ما حمله خواهند کرد ، آن ها با من کار دارند ، خواهش می کنم شما از این جا بروید اما آنها پاسخ می دهند ما نخواهیم رفت ، می مانیم و همراه شما کشته می شویم .
در اینجا با یک بعد عظیم از این مساله مواجه می شویم که اگر شما مدافع یک فرد نجیب ، درستکار و شرافتمند بودید که تحت ظلم واقع شده است ، چه می کردید ؟ آیا حتی به قیمت از دست دادن جان در کنارش می ماندید یا برای نجات جان خودتان فرار می کردید ؟
حسین (ع) در بیابان کشته می شود یارانش همراه او کشته می شوند ، در نگاه و ادبیات بشری ، این ها دانه های بلوطی بیش نبودند و با این حال یادآور ان هستند که دانه های بلوط خدایی تبدیل به درختان عظیم بلوط می شوند ، چون می بینیم با این که 2000 سال از میلاد مسیح (ع) و 1400 سال از زمان حسین (ع) می گذرد ، ما هنوز آن ها را به یاد می آوریم و آن ها برایمان الگو هستند و نام آن ها در زندگی پیروانشان زنده است و به ما هم در مورد زندگی ایمانی خودمان یاداوری می کند مهم نیست اثری که می گذاریم چقدر قابل اندازه گیری است بلکه مهم این است که ما چقدر به دستورات خداوند پایبندیم و این که آن دانه بلوط را بکاریم و اعتماد داشته باشیم کدانه بلوطی که امروز می کاریم ، هر چقدر هم کوچک باشد ، به لطف خدا و هر زمان که خدا بخواهد می تواند به درخت بلوط عظیمی تبدیل شود ، زندگی ایمانی این گونه است ما در پی نتایج آنی و لحظه ای نیستیم .
دکتر کریس هیوئر، اسلام شناس و اندیشمند مسیحی اهل ایرلند، از جمله کسانی است که طی سالها مطالعه وتحقیق در باره اسلام، تلاش نموده است تا چهره واقعی اسلام و رهبران بزرگ آن نظیر پیامبر(ص)، امام علی (ع) وامام حسین (ع) را به جامعه غربی وغیر مسلمان معرفی نماید.
http://fa.alkawthartv.com/news/97150
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم /
تا که بی این هر دو با تو دم زنم (مولوی)
می گفت سکوت ترجمه زبان خداوندی است.
سکوتی که رمز بزرگی هستی را در خود دارد
و خداوند صرفا با زبان هستی و آفریده هایش با بشر سخن گفته است
چنان سکوتی در این میانه حکمفرماست که دل سنگ را به رحم می آورد
سکوتی بس سنگین و سهمگین تر از اخم بین دو دلداده
بشر در تقلا و دست پا زدن برای شنیدن پیام مستقیم و بی واسطه خداوند برای درمان درد جاودانگی خویش هست که نکند در هستی تنها مانده باشد و آخر هم با مرگ خویش نیست و فانی شود و این اضطراب شدیدی در دل او ایجاد کرده است.
در این اضطراب جاودانگی برای همین هستی را با فریاد بلند خویش مورد هجمه سوال ها و انتقاد های تند و تیز قرار می دهد.
این چه جهانی هست که هیچ صدایی از آفریدگارش بلند نمی شود و همه اش سکوت هست و باز هم سکوت.
این چه غوغایی هست که در عالم به پا شده ولی خبری از صاحب غوغا نیست.
ولی از ذره گرفته تا کهکشان مست این صاحب غوغاست.
و ذره ای نیست که در این عالم قرار داشته باشد همه اش در حال جنب و جوش اند آنهم با نظم و قوانین خاص ریاضی و فیزیک
تناسبات و زیبایی های چنان در هم آمیخته و نقاشی شده اند انگار می خواهند پیامی را به بشر منتقل کنند.
به هر گوشه ای که نگاه می کنی کتابی از حرف در دل خویش پنهان کرده است چقدر عمیق، هر ورق اش دفتری است معرفت کردگار.
بشر می خواهد با آفریدگارش سخن بگوید با نماز و دعا و نیاز و حتی فریاد
اما گاهی این ها حرف و صوت و لقلقه زبانی بیش نیستند
سکوت سهمناکی در هستی حکمفرما شده و این سکوت انسانی می طلبد که حرف و صوت اش هستی را پریشان نکند
بلکه از عمق جان با معمار هستی سخن بگوید انگار که سمفونی سوک عشق در درونش ترتیب داده شده است اما خبری از آن در بیرون اش نیست
ولی شعله های آن در آنسوی پرچین های زمان برای بیداردلان عالم قابل شنیدن باشد بدون اینکه حرف و صوتی از بین لب ها و زبان بیرون آمده باشد و مثل ذکر "لاالله الا اله" لب تکان نمی خورد.
و بقول مولانا:
حرف چه بود تا تو اندیشی از آن / حرف چه بود خار دیوار رزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم/ تا که بی این هر سه با تو دم زنم
ادامه مطلب
درباره این سایت